مامان و نی نی ها

مسافرت یه روزه به قم

سلام      خوبید........ جاتون خالی این جمعه رفتیم قم خیلی خوش گذشت اخه من یه خواهر دارم که قم زندگی میکنه خواهر جونی از مکه اومده بود و ما رفتیم دیدنشون.و حسابی از تنهایی در اومدم و دور هم نشستیم و جاتون خالی حرف زدیم کلی روحیه گرفتیم بعد رفتیم حرم و جاتون خالی حسابی زیارت کردیم و همتون را هم یاد کردیم و دعاتون کردیم.نی نی های من برای اولین بار رفتن زیارت و کلی احساس نورانی بودن کردیم بگذریم ریا نشه بعدظهر جمعه بر گشتیم امروز که یکشنبه بود رفتم سو نو گرافی تا ببینم الان که هفته 18 بارداریم هست این دوتا وروجک دیده میشن یا نه که دیده نشدن دکتر گفت یکم زود اومدی اماااااااااا این وروجک خیلی با نمک...
30 خرداد 1391

همش غرغر

  سلام به دوست جونی های مهربون خیلی دوست دارم زودتر بیام و براتون بگم که چیکار میکنم و چه اتفاقاتی افتاده این مدت که من نبودم اما یه مدتی که خیلی بی حوصله شدم دوست دارم بخوابم اما نمیدونم چرا خوابم نمیاد خیلی فکر میکنم نمیدونم چرا انقدر میترسم به همه چیز حساس شدم فکر کنم دارم دیونه میشم اصلا دوست دارم همش تو خونه با احمد جونی دعوا کنم و یا همش دارم غر غر میکنم چرا احمدجونی تو خونه هستی انقدر میری تو اون کامپیوتر    کارهات میکنی چرا با من حرف نمیزنی. نمیدونم شاید چون قبلا خیلی دردری بودم و بیرون میرفتم و الان نمیتونم از خونه بیرون برم و باید بیشتر تو خونه باشم باعث شده من عصبی بشم و خیلی غرغر ...
24 خرداد 1391

عمل شیرودکا

  سلام باید این اول از مامان پریسا جون تشکر کنم که انقدر به فکر منه و همیشه حال منو میپرسه خوب جونم براتون بگه   که این هفته سه روز بیمارستان بستری شدم تا اون عمل کوچیکم انجام بدم نمیدونید چقدر سخت بود اول قرار بود شب منو عمل کنم که افتاد به فردا صبح شب تا صبح من نخوابیدم همش بیدار بودم   و راه میرفتم تا صبح که ساعت 6 رفتم اتاق عمل. عملم طول کشید چون بیهوشی کامل به من زده بودن به هوش نمیومدم خیلی سخت بود فشارم پایین بود و به سختی بالا اومد وقتی منو اوردن مامان جون کنار در اتاق ایستاده بود تا منو دید حسابی گریه کرد منم درد داشتم گریه میکردم. خلاصه دکتر گفت نباید تا 24 ساعت راه برم و مامان جون اون شب ...
12 خرداد 1391

اشتباه دکتر

سلام به همه عزیزان ازدوستان عزیزی که اومدن و توی این مدت که حالم خیلی بد بود حالم پرسیدن یه دنیا ممنونم براتون بگم این مدتی که نبودم چی شد وای وای از بی سوادی بعضی از خانم دکترها جواب سونوگرافی و بردم تا یه دکتر ببینه تا ازمایش غربالگریم برام بنویسه وقتی رفتم پیش دکتر سونوگرافی منو دید و گفت شما حتما جواب ازمایش غربالگریت زود برای من بیار به خاطر اینکه یکی از بچه های شما خیلی کوچیکه و احتمالا عقب افتاده است من شوکه شده بود. اومدم بیرون زود رفتم پیش احمدجونی که پشت در ایستاده بود زدم زیر گریه جریان براش گفتم اونم حسابی عصبانی گفت بعدظهر به یه دکتر دیگه نشون بده سونوگرافیت خلاصه ما که تا خونه اشک ریختیم بعدظهر با ...
5 خرداد 1391
1